پاورپوینت اَلدَّرْسُ الرّابِعُ واژه نامه (pptx) 47 اسلاید
دسته بندی : پاورپوینت
نوع فایل : PowerPoint (.pptx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد اسلاید: 47 اسلاید
قسمتی از متن PowerPoint (.pptx) :
اَلدَّرْسُ الرّابِعُ
واژه نامه
پسر ـ زاده
آدم ـ انسان
فقط
به آسانی
ستیز
بُردن
إبن
آدم
إنّما
بِسهولۀٍ
جَدَل
حَمل
می خواهم
از تو
ازش می پرسد
می شنود ـ ی
راست
می گوید ـ ی
می گوید ـ ی
اَطلُبُ
مِنکَ
تَسألُـهُ
تَسمَعُ
تَصدُقُ
یَقولُ ـ تَقولُ
راست
می گوید ـ ی
گناه ـ لغزش
گناهان
تَنصُرُ
خَطیئََۀ
خَطایا
دارو
تو باید
بازگشتن
ورزش
ورزشکار
دَواء
عَلَیکَ ... بـ
الرّجوع
رِاضیّۀ
رِیاضِی
سنجاب
مشاهده کرد
مشاهده می کند
تشکّر کرد
شکر می کند
راستگو
سِنجاب
شاهَدَ
یُشاهِدُ
شَکَرَ
یَشکُرُ
صادِق
راست گفت
راست می گوید
غذا
غذاها
زندگی کرد
زندگی می کند
صَدَقَ
یَصدُقُ
طَعام
أطعِمَۀ
عاشَ
یَعیشُ
زندگی می کنیم
غرق شد
غرق می شود
نَعیشُ
غَرِقَ
تَغرُقُ
خشم
اسب
نقره
انجام دادن
آینده
غَضَب
فَرَس
فِضّۀ
فِعل
قادِم
منظور
گفتار
دروغ گفت
دروغ می گوید
هیچ خیری نیست
بنابراین
قَصد
قَول
کَذِبَ
یَکذِبُ
لاخَیرَ
لِذا
آزمایشگاه
خود
برای خودش
با خودش
سود رساند
سود می رساند
مُختَبَر
نَفس
لِنَفسِهِ
فی نفسِهِ
نَفَعَ
یَنفَعُ ـ تنفَعُ
می رویم
می خوانیم
رودخانه
نَذهَبُ
نَقرَاُ
نَهر
رودها
دنبال ... می گردد
راه حل
بر می دارد
می ترسد
أنهار
یَبحَثُ ... عَن
الحلّ
یَحمِلُ
یَخافُ
می رود
بر می گردد
بالا می برد
می پرسد
می شنود
شرح می دهد
یَذهَبُ
یَرجِعُ
یَرفَعُ
یَسألُ
یَسمَعُ
یَشرَحُ
عبور می کند
کار می کند
شاد می شود
می فهمد
یَعبُرُ
یَعمَلُ
یَفرَحُ
یَفهَمُ
میدان ساعت ساری
التَّجرِبَةُ الجَديدَةُ
کانَ فَرَسٌ صغیرٌ مَعَ اُمّهِ فِی قَریۀٍ . قَالَت اُمُّ الفَرَسِ لِـوَلَدِها :
« نَحنُ نَعیشُ مَعَ الإنسانِ و نَخـدِمُهُ ؛ لِـذا اَطلُبُ مِنکَ حَملَ هِـذِهِ الحَقیبَۀَ إلَی القَـریۀِ المُجاورۀِ . »
هُـوَ یَحمِـلُ الحَقیبۀَ و یَذهبُ إلَی القَریۀِ المُجاوِرَۀِ .
فی طَریقِهِ یُـشاهِدُ نَهرًا . یَخافُ الفَرَسُ و یَـساَلُ بَقَرَۀً واقِفَۀً جَنبَ النّهرِ :
« هَل اَقـدِرُ عَلَی العُبورِ ؟ » . البَقَرۀُ تَقولُ : « نَعَم ؛ لَیسَ النّهرُ عمیقًا . »
اسب کوچکی با مادرش در یک روستا بود . اسب مادر به فرزندش گفت :
« ما با انسان زندگی می کنیم و به او خدمت می کنیم . به همین خاطر از تو می خواهم که این چمدان را تا روستای همجوار ببری . ( حمل کنی )
او چمدان را حمل می کند و به سوی روستای همجوار حرکت می کند .
در ( بین ) راه خود رودخانه ای را می بیند . اسب می ترسد و از گاوی که نزدیک رودخانه ایستاده ( بود ) می پرسد : « آیا می توانم عبور کنم ؟ » . گاو می گوید : « بله ؛ رودخانه عمیق نیست . »